پرسش :

شيوه ى سكولارها براى نفوذ در صفوف نيروهاى مذهبى و حذف آنان از صحنه ى انقلاب مشروطه چه بود؟


شرح پرسش :
پاسخ :
اين مسئله را نبايد فراموش كرد كه آزادى خواهانِ ليبرال مسلك در اوايل انقلاب مشروطه، به گونه اى زيركانه و حساب شده و هماهنگ حركت مى كردند كه هرگونه حساسيّت و شك و شبهه را در دل نيروهاى مذهبى زايل مى كرد، آنها با هم پيمان بستند تا زمان پيروزى انقلاب نيّات خود را پنهان نگه دارند و خود را به علماى متنفّذ ايران و نجف نزديك و در مراسم مذهبى شركت نموده و شعاير دينى را كاملا مراعات كنند. سناتور مهدى ملك زاده كه خود از نيروهاى سكولار و تجددطلب عصر پهلوى است و افتخار فرزندى ملك المتكلمين، چهره ى ماسون انقلاب مشروطه را دارد، گزارش مبسوطى از يكى از نشست هاى سرّى سران آزادى خواه تهران در باغ سليمان خان ميكده را نقل كرده است. در اين نشست حدود شصت و چند تن از چهره هاى سرشناس مشروطه ى غربى شركت داشته اند كه در ميان آنها اسامى افرادى چون ملك المتكلمين، سيد جمال الدين واعظ، ابوالحسن ميرزا شيخ الرئيس، حاجى ميرزا يحيى دولت آبادى، ميرزا سليمان خان ميكده، ميرزا محمدحسين ذكاء الملك، حاجى ميرزا مهدى دولت آبادى، اردشير جى زردشتى، ارباب گيو زردشتى، ميرزا جهانگير خان، حاجى سياح، ميرزا حسن رشديه و ده ها تن ديگر به چشم مى خورد.
آنها در اين جلسه و همايش سرّى ضمن تجزيه ى قدرت حاكم در ايران به دربار و روحانيون، مردم را آلت بدون اراده و جاهل اين دو نيرو خوانده و به اين نتيجه رسيدند كه اكنون براى برهم زدن آرايش موجود و روى كار آوردن يك حكومت آزادى خواه، ابتدا بايد قدرت دربار را درهم شكست و براى شكستن قدرت دربار فعلا از طبقه ى عوام كارى ساخته نيست؛ لذا بايد خود را به رهبران و روحانيان مذهبى نزديك كرده، زير چتر حمايتى آنان قدرت استبداد را درهم بكوبند، تا در فرصت مناسب به اهداف پنهان خويش از آزادى، جامه ى عمل بپوشانند.
بند پنجم و هفتم و چهاردهم و هفدهم پروتكل آنان اهداف فوق را به خوبى نشان مى دهد.
-بند- پنجم: با حوزه ى علميه ى نجف ارتباط پيدا كرده و مفاسد دستگاه كنونى و مخاطراتى -را- كه براى مملكت در پيش است به آنها خاطرنشان كنيم.
-بند- هفتم: در ميان روحانيون متنفّذ تهران، با آنهايى كه جسارت و شجاعت دارند، بدون اين كه از منظور ما آگاه شوند، همكارى كنيم.
-بند- چهاردهم: براى آن كه از اول كار دچار حمله ى مخالفين و مستبدين و ملاّهاى رياكار نشويم، رفقا بايد تمام مطالبى را كه به وسايل مختلفه منتشر مى كنند، با احكام اسلام مطابق كنند و چيزى كه حربه ى تكفير به دست بدخواهان بدهد، ننويسند.
-بند- هفدهم: گر چه در سرلوحه ى مرام آزادى خواهان جهان، آزادى عقيده است، ولى به واسطه ى مشكلاتى كه در پيش است، اكيداً به برادران توصيه مى كنيم كه از اين به بعد از حضور در مجالس دينى و مذهبى، غير از مجالس اسلامى، خوددارى نمايند و وسيله به دست بد خواهان ندهند.[1]
با دقت در اين بندها، افق هاى تاريك تاريخ انقلاب مشروطه به خوبى روشن مى شود: اول آن كه، آزادى خواهان غرب گرا از همان آغاز نهضت قصد استفاده ى ابزارى از دين و روحانيت را در سر مى پروراندند و هرگز نمى خواستند سهمى از حاكميت را به آنها بسپارند.
دوم آن كه، آنها خوب فهميده بودند كه حوزه ى علميه ى ايران و علماى تهران با همه ى عظمتش تحت نظارت علمى و فقهى حوزه ى نجف عمل مى كند و براى برانگيختن نيروهاى مذهبى تنها تكيه بر عالمان ايران كفايت نمى كند، از اين رو، كار روى حوزه ى نجف را سرلوحه ى فعاليت هاى خود قرار داده بودند.
سوم، استفاده از ترفند اسلاميزه كردن شعارها و سخنان متجددانه اى است كه پشت پرده هاى نفاق آن را بيان مى كردند.
سياست اسلاميزه كردن واژه ها و شعارهاى تبليغاتى تجدّدگرايان، همواره در انقلاب مشروطه به عنوان عامل تلطيف كننده و فريبنده ى نيروهاى مذهبى به كار گرفته مى شد؛ يعنى حتى آن زمان كه فرمان تشكيل مجلس صادر گرديد و برخى عناصر سكولار رسماً تضاد ميان اصول مشروطيت با موازين شريعت را اعلام داشتند و برخى شخصيت هاى دينى به مبارزه با آنها برخاستند، باز برخى از عناصر مزوّر اين گروه، با تفسير اسلامى از واژه هاى غير دينى و الحادىْ اذهان علما و روحانيونِ زودباور را به خود جلب و در جبهه ى نيروهاى مذهبى شكاف ايجاد مى كردند؛ به عنوان نمونه، ما مى دانيم نظر اسلام در مورد اتّباع رأى اكثريت با ديدگاه ليبرال ـ دموكراسى غرب تفاوت دارد؛ در دموكراسى غربى تنها ملاك مشروعيت رأى اكثريت مردم است؛ يعنى اگر روزى اكثر مردم خواهان ترويج علنى فحشا و فروش مسكرات شوند، نظام دموكراتيك غرب آن را مقبول و مشروع مى شمارد، در حالى كه مكتب اسلام چنين آزادى هايى را نامشروع مى شمارد و رأى اكثريت را در خارج مرزهاى احكام و قوانين شريعت مطاع نمى داند. روشن فكران سكولارِ دوران مشروطيت، نيك مى دانستند كه عالمان دينى هرگز با مدل مشروطه و آزادى و مساوات و دموكراسى غربى مصالحه نخواهند كرد؛ از اين رو در مرحله ى نخست طبق مفاد عهدنامه ى باغ سليمان خان ميكده سعى نمودند بار الحادى واژه هاى لغزنده ى مزبور را پنهان نمايند، ولى پس از تشكيل مجلس اول، شيوه ى جديدى اتخاذ كردند؛ به اين شكل كه يك بار بخش ها و اشخاص تندرو مقاصد منافى شريعت خويش را فاش كردند و آن گاه افراد و رسانه هاى ملايم تر براى آرام كردن خشم نيروهاى مذهبى و فرونشاندن حساسيت هاى افراد تيزبين، با عقب نشينى تاكتيكى، سعى مى كردند مقصد خويش را هماهنگ و مطابق مفاهيم اسلامى جلوه دهند. يك روزنامه اتّباع رأى اكثريت را درست بر مبناى رأى اكثريت در دموكراسى غربى تفسير مى كرد و خشم بخشى از نيروهاى مذهبى را برمى انگيخت، آن گاه روزنامه ى ديگر آن را بر اساس مفاهيم اسلام تبيين مى نمود و بدين ترتيب بخش غيرحساس و ملايم مذهبى را به خود جلب مى كرد و در اثر استمرار اين پروسه، اندك اندك، از يك سو مفاهيم غربىِ واژه هايى چون مساوات و آزادى و مشروطه در جامعه نهادينه شد و از سوى ديگر وحدت و صلابت نيروهاى مذهبى در برخورد با مقولات فوق از ميان رفت، و به دنبال فروپاشى انسجام رهبران نيروهاى مذهبى، توده ى ملّت مذهبى در محاق تحيّر فرو رفت؛ به عنوان نمونه به برخورد دو روزنامه در مورد «اتّباع رأى اكثريت» توجه كنيد.
ميرزا جهانگيرخان صور اسرافيل شيرازى كه شيخ شهيد نورى وى را به خاطر تحريف و انكار مقدسات دينى ملعون خواند،[2] در روزنامه ى معروف خود «صور اسرافيل»، با لحنى تند و با ملاك قرار دادن رأى اكثريت، مخالفان آزادى غربى را مورد تهديد قرار داد و گفت:
اگر همه ى اهل ايران هم با شما آقايان كهنه پرست هم عقيده باشند، جمعيتشان بالغ بر سى كرور نفر نخواهد شد و سه هزار و يكصد كرور آدم هاى دنيا كه تمام با عقايد ما شريك اند شما را خواه، ناخواه مجبور به قبول اين اصول مسلّم خواهند كرد.[3]
بى ترديد اين لحن تند و تحريك آميز و صريح مى توانست عامل مخالفت يكپارچه ى نيروهاى مذهبى قرار گيرد، ولى مشروطه گران غربى، با ابزارهاى ملايم ديگر، سعى مى كردند مانع خروش يك پارچه ى نيروهاى مذهبى شده و با برخورد نرم و ملايم از عكس العمل كارسازشان پيش گيرى كنند؛ از اين رو در همين قضيه ى ضرورت «اتّباع رأى اكثريت»، روزنامه ى مجلس در شماره (65) از سال اول، مقاله اى تحت عنوان «آگاهى» در مورد مفهوم «اتباع رأى اكثريت» درج نمود و سعى كرد با توجيه اسلامىِ اين سيره، تهافت آن را با اسلام نفى كند. روزنامه ى مزبور در تاريخ 20 صفر 1325 ق. چنين مى نويسد:
مذهب اسلام و شرع انور محمدى(صلى الله عليه وآله) بر مشروطه ى مطلقه است. از ساعتى كه حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) به امداد جماعت انصار به اعزاز تمام وارد مدينه شد و در خانه ى خالد بن يزيد[4] نزول اجلال فرمود، همان روز رؤساى قبايل مدينه و اشخاص هوشمند كاردان را طلبيده با مشورت آنها دست به كار زد. با آن كه عقل كل بود و به امر حق تعالى كار مى فرمود، به حسب ظاهر، اكثريت آرا و مشورت با عقلا را در هيچ موقع ترك نفرمود ...[5].
گرچه اصل مشورت در اداره ى امور جامعه و احترام به رأى ملّت تا آن جا كه منافى اصول اسلام و مصالح مسلمين نباشد از دستورهاى صريح اسلام و جزء سيره ى مسلّم نبى اكرم(صلى الله عليه وآله) است، اما هرگز اين به معناى ضرورت اتّباع مطلق از رأى اكثريت، حتى در جايى كه مخالف شريعت و مصالح جامعه ى اسلامى مى باشد، نيست.
از اين رو سخن روزنامه ى مجلس از جهات گوناگون قابل نقد است؛ چرا كه اولا، مشورت كردن با عقلا غير از تبعيت محض از آنهاست؛ و ثانياً، در برخى از تصميم هاى مهم، پيامبر(صلى الله عليه وآله) بدون مشورت با سران اصحاب و على رغم ميل آنان عمل نموده اند؛ چنان كه در جريان صلح حديبيّه[6] يا تقسيم غنايم جنگ حنين،[7] ما شاهد اين حقيقت هستيم. از همه ى اين ها مهم تر، طبق نقل ابن هشام، پيامبر(صلى الله عليه وآله) در بدو ورود به مدينه بين قبايل مهاجران و انصار و يهوديان مدينه، هم زيستى مسالمت آميز منعقد كرد، نه اين كه پيش از تدوين آن، سران قبايل مدينه را گرد آورده و با آنها در مورد نحوه ى كار يا همكارى مشاوره نمايند.[8]
نويسنده ى مقاله در ادامه با استناد به برخى از آيات قرآن مجيد سعى مى كند مسئله ى مجلس شوراى ملّى و اتّباع رأى اكثريت را نيز، اسلاميزه كند و به نوعى به خواننده بفهماند كه مقصود از مشروطيت و ملاك بودن رأى ملّت، چيزى جز همان نيست كه نبى اكرم(صلى الله عليه وآله) در حكومت خود بدان عمل مى كرده و يا در قرآن مجيد بدان تصريح شده است.[9]
اين روزنامه ها و چهره هاى مزوّر با برخورد دوگانه ى خود، اندك اندك نيروهاى مذهبى را به نزاع با يكديگر و اختلاف و تفرقه كشاندند؛ با اين حال برخى از خواص، ترفند آنها را درك و از همان روز نخست به شدّت با آنها مخالفت مى كردند؛ هم چنان كه مرحوم شيخ شهيد، ميرزا جهانگيرخان صور اسرافيل را مورد لعن قرار داد و برخى ديگر از سران مشروطه ى غربى را ملحد و كافر شمرد؛ ولى عده ى بسيارى از چهره هاى مذهبى دير متوجه ماهيت و ترفندهاى مشروطه گران غرب زده شدند و يا برخورد تند شيخ شهيد و اطرافيانش را نمى پسنديدند.
در هر حال، روند فوق كم كم وحدت و استراتژى همگامى و هم نوايى جبهه ى اسلام خواهان را از بين برد و اين خود بزرگ ترين پيروزى براى عناصر سكولار بود؛ چرا كه با بروز اختلاف در ستاد رهبرى دينى جامعه، توده و قشر متدين جامعه در حالت بهت و حيرت قرار گرفت و نيروهاى غيرمذهبى كارها و كرسى هاى مهم و حساس را به دست گرفتند و انقلاب را به سمت و سوى استحاله ى كامل سوق دادند.
نتيجه ى طبيعى برخورد دوگانه و مزوّرانه ى مشروطه گران سكولار در تبيين اهداف پنهان خويش و مبهم گويى ها و تناقض گويى هاى مكرر، اين شد كه در ميان رهبران مشروطه ى تهران كه مهم ترين آنها آيات عظام شيخ فضل الله نورى و سيد عبدالله بهبهانى و سيد محمد طباطبايى(رحمهم الله) بودند اختلاف جدّى پيدا شد. مرحوم شيخ بر سر آزادى هاى نامشروع و تساوى حقوق كافر و مسلمان و نظارت فقها بر مصوّبات مجلس شوراى ملّى بسيار سخت گيرى نمود، حتى در يك اقدام جدّى و علنى به اتفاق هوادارانش از تهران به حرم عبدالعظيم مهاجرت كرد و در حرم عبدالعظيم به بست نشست و در بيانات و اعلانيه ها و مكاتبات و روزنامه اى كه منتشر مى كرد به مقابله با سياست ها و عملكرد مجلس پرداخت. اين در حالى بود كه مرحوم سيد عبدالله بهبهانى و سيد محمد طباطبايى اين مقدار مخالفت را شايسته نمى دانستند و حتى شخصاً در آن ايّام در مجلس حضور فعّالى داشتند و با حضور خود به نوعى روند كلّى حركت مجلس را تأييد مى كردند.
در حوزه ى نجف نيز بين مراجع و علماى بزرگ در نحوه ى برخورد با مشروطه ى ايران اختلاف پديد آمد. آن روز، در رأس مراجع بزرگ نجف اشرف كه در حقيقت سرچشمه ى مرجعيت جهان تشيع به حساب مى آمد، مرحوم آيت الله العظمى سيد محمدكاظم طباطبايى يزدى؛ و آيت الله العظمى سيد محمدكاظم خراسانى؛ معروف به آخوند خراسانى قرار داشتند؛ البته مراجع و عالمان بزرگ ديگرى چون آيات عظام ميرزا خليل تهرانى، شيخ عبدالله مازندرانى، ميرزا محمدحسين نائينى(رحمهم الله) و ده ها رجل نامى ديگر نيز حضور داشتند، ولى مرجعيت اعلاى شيعه در بيت مرحوم سيد محمدكاظم طباطبايى يزدى و آخوند خراسانى(قدس سرهم)استقرار يافته بود.
پس از نمايان شدن نمادهاى انحراف دينى در نهضت مشروطه، مرحوم آيت الله سيد محمدكاظم طباطبايى يزدى(قدس سره) از حمايت مشروطه كناره گرفت و به طور طبيعى مقلدان و مريدانش نيز از شركت در انقلاب دلسرد شدند، ولى آيت الله آخوند خراسانى(قدس سره) هم چنان در صحنه حضور داشت و ضمن كنترل و زير نظر داشتن اوضاع انقلاب، اساس مشروطيت را تأييد مى كرد، ولى اختلاف مشى اين دو مرجع بزرگ شيعه در برخورد با مشروطه، شكاف بزرگى در ميان نيروهاى مذهبى حاضر در صحنه ى انقلاب مشروطه ايجاد كرد، كه اين شكاف توسط دست هاى پنهان و مرموزى كه در انجمن هاى سرّى نجف فعاليت مى كردند، عميق تر و ترميم ناپذير مى شد؛ به عنوان نمونه:
برخى از انجمن هاى مخفى تندرو نجف اطلاعيه اى را بر ديوارها نصب كردند كه در آن تصوير يك دست، همراه با يك تفنگ شش لول قرار داشت و آيت الله العظمى سيد محمد كاظم يزدى را مخاطب قرار داده، ايشان را سوگند دادند كه به نظر مردان مشروطه خواه برگردد، وگرنه او را خواهند كشت.[10]
مرحوم هبة الدين شهرستانى كه در آن روزها از علماى مشروطه خواه نجف بود، مى نويسد:
اين اعلاميه اثر بدى در روان عوام داشت و يارى آنها نسبت به يك گروه، بيشتر، و عواطف آنها برانگيخته شد و انديشيدند كه آنها مجرمان و گنهكارانى هستند كه مى خواهند پسر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را بكشند.[11]
به هر حال استراتژى منورالفكران اين بود كه مواضع خود را يك صدا و شفاف بيان نكنند، تا شعله ى اختلاف بين علماى مشروطه خواه و مخالف مشروطه هم چنان بالا گيرد و كاملا يكديگر را تخريب نمايند.
در اين ميان آنها از نفوذ علماى مشروطه خواه براى جلب حمايت مردمى و يا لااقل بازداشتن مخالفت يكپارچه ى نيروهاى مذهبى استفاده مى كردند. شيخ شهيد فضل الله نورى(ره) كه از نزديك با جريان انقلاب ارتباط داشت و چهره ها و رجال سياسى اجتماعى مشروطه را مى شناخت، زودتر از سايران به ماهيت مشروطه خواهان غرب گرا واقف گرديد. ايشان مى دانست گره اختلاف علما در پرتو شفاف سخن گفتن منورالفكران باز خواهد شد؛ از اين رو، بر شفاف سخن گفتن آنان اصرار مىورزيد. ايشان در يكى از نوشته هايش مى نويسد:
پس اى كسى كه طالب مساوات بودى و او را قانون مقررى داشتى، اگر دعوى نبوت دارى و يا انكار اصل نبوت مى نمايى و يا تخطئه ى حكم -پيامبر (صلى الله عليه وآله)- مى كنى، بگو تا آسوده شوم.[12]
ولى آنها هم چنان فضا را مه آلود نگه داشته و نمى گذاشتند قضايا شفاف شود. برخى هم چنان با تكيه بر آزادى و مساوات به موازين اسلام حمله مى كردند و برخى ديگر با برخورد ملايم و سلوك دينى خود حرف هاى آنها را رفو كرده، جامعه را در حال ابهام و دودلى نگه داشته، اندك اندك نيروهاى متدين را خسته مى كردند و هر روز پيش از قبل ميدان و ابتكار عمل را به دست مى گرفتند. به مرور زمان، برخى از روحانيت و توده ى حامى روحانيت و مردم دين مدار از روند اصلاحات و سامان يافتن انقلاب خسته شدند و در همين اثنا مشروطه خواهانِ سكولارْ رهبران دينى را يكى پس از ديگرى از صحنه ى مبارزه حذف كردند و در اين ماجرا بين علماى مشروطه خواه و مخالف مشروطه تمايزى قايل نشدند و هر يك را به صورتى خاص و با ترفندى ويژه ترور كردند؛ لكن قبل از همه، اول سراغ شيخ فضل الله نورى(ره) آمدند. علتش هم اين بود كه شيخ شهيد بيشترين مخالفت و مؤثرترين ضربه را به آنها زد و با مبارزه ى فورى خود با آنها، روند استحاله ى نهضت را كند كرد، به طورى كه در اثر زمينه سازى ها و فعاليت هاى شيخ و هم فكرانش افكار عمومى كاملا عليه مشروطه شكل گرفت؛ از اين رو، پس از دوران استبداد صغير و فتح تهران، وقتى حاميان مشروطه ى غربى بر شهر مسلط شدند، ابتدا به سراغ شيخ فضل الله نورى آمدند ايشان را به جرم استبدادخواهى در ميدان توپ خانه ى تهران به دار آويختند.
مشروطه چيان تندرو پس از شيخ فضل الله نورى(ره) علمايى را كه با اساس نظام مشروطه موافقت كرده، حتى نقش كليدى در پيروزى آن داشته اند، تحمل نكردند.
با اين كه مرحوم بهبهانى(ره) پس از استبداد صغير در خانه نشست و از ورود به مجلس دوم خوددارى كرد، مغضوب چهره هاى تندرو و سازمان هاى زيرزمينى مخوف سكولارها قرار گرفت؛ چرا كه آنها نفوذ او را در ميان جناح معتدل مجلس برنمى تافتند و معتقد بودند كه شخصيت و نفوذ او مانع پيشرفت مقاصد آنهاست؛ به همين دليل طرح قتل او را ريختند و روز جمعه 8 رجب 1328 ق. (مطابق با 24 تير 1289 ش.) -تقريباً يك سال پس از قتل شيخ شهيد نورى(ره) - آغاز شب، حيدر عمو اوغلى و رجب سرابى و دو نفر ديگر طبق نقشه اى كه با نظر سران دمكرات طرح شده بود، در حالى كه سر و صورت خود را مستور كرده و به قيافه ى راهزنان نقاب دار درآمده بودند، به منزل بهبهانى رفتند، با عجله راه پله هاى ايوان تابستانى را پيش گرفته، با سه گلوله ى پياپى او را به قتل رسانيده، فرار كردند.[13]
در پى اين ترور ناجوانمردانه در شهرهاى ايران و نجف تأسف عميق ابراز شد، ولى هم چنان اوضاع در دست دين گريزان باقى ماند. تقى زاده متهم به طرّاحى و صادر كردن دستور قتل و حيدر عمو اوغلى مجرى طرح، هيچ يك به سزاى خود نرسيدند.
تقى زاده كه بيست روز قبل از اين حادثه از مجلس مرخصى سه ماهه گرفته بود، تا روز پنجشنبه هشتم رجب در مجلس حاضر شد، ولى از شنبه دهم جرأت نكرد خود را ظاهر سازد. او چند هفته در منزل سردار اسعد مخفى شد و سپس به تركيه و بعد اروپا رفت.[14]
حيدر عمو اوغلى كه متهم به مباشرت در قتل بود نيز، به كيفر لايق خود نرسيد.
-وى- گريخت و پس از چند روز دست گير شده، قريب چهل روز زندانى بود، ولى بدون محاكمه و مجازات با مداخله ى دمكرات ها و با كمك يپرم رييس شهربانى -قاتل شيخ فضل الله -آزاد شد.[15]
ترور آيت الله بهبهانى ـ كسى كه سهم وافرى در آغاز و پيروزى نهضت داشت، به طورى كه بدون حضور او سرنوشت انقلاب در تهران نامعلوم بود ـ نشان مى دهد كه در منطق سياسى و اجتماعى منورالفكران غرب زده آزادى بيان در انحصار آنان است، و هيچ گونه فعاليت و نفوذ مخالفان خود را برنمى تابند.
نكته ى ديگر قابل توجه در اين ماجرا اين است كه با جريان روشن فكر غرب گرا، جز به قيمت تسليم كامل و ذلّت فكرى و فرهنگى و سياسى نمى توان كنار آمد؛ چرا كه آنها روحانيت را براى خود، آن هم به عنوان يك كاتاليزور مى خواهند و وقتى تاريخ مصرف آنها برايشان تمام شد، بدون ملاحظه ى شرط مروّت به آنها خيانت كرده، به اربابان زر و زور و تزوير خود مى پيوندند؛ به علاوه، منورالفكران مشروطه ى غربى با اين جنايت نشان دادند كه به هيچ قيمتى حاضر به تحمل روحانيت به عنوان يك عنصر مفيد و تأثيرگذار در جامعه نبوده، حتّى كسانى را كه از حضور فعّال سياسى كناره گرفته، در خانه نشسته اند تحمل نمى كنند.
پس از ترور آيت الله بهبهانى(ره) ، آيت الله طباطبايى(ره) به طور طبيعى حذف شد. ايشان در آغاز نهضت و استمرار آن سهم به سزايى داشت و نسبت به مرحوم بهبهانى(ره) بيشتر با روشن فكران همراهى مى كرد؛ در مجلس اول با زبان نصيحت و بيان ليّن با نمايندگان روبه رو مى شد؛ هم در مهاجرت صغرى و هم در جريان مهاجرت كبرى نقش فعّالى داشت؛ در مجلس اول و استبداد صغير در كنار مشروطه خواهان ايستادگى و به دستور شاه تهران را ترك و به خراسان كوچ كرد، ولى پس از فتح تهران وضع را به گونه اى آشفته ديد كه از همكارى و تأييد مشروطه خواهان پشيمان شد و نقل شده است كه گفت: «سركه ريختيم شراب شد.»[16] و بدين سان او نيز نفوذ كلامش را از دست داد و در فضاى مشروطه ى دوم منزوى شد.
پس از قلع و قمع سياسى و قتل و ترور و حذف سه رهبر نهضت مشروطه در تهران، ديگر كسى از روحانيت طراز اول در مركز حكومت باقى نماند كه نفوذ سياسى ـ اجتماعى اش مانع حركت مشروطه ى غربى باشد، مگر علماى نجف؛ از اين رو آنها را نيز به طرز خاصى از صحنه خارج كردند. در رأس عالمان حامى مشروطه در نجف اشرف، مرحوم آخوند خراسانى(رحمهم الله) قرار داشت. ايشان پس از مشاهده ى انحراف هاى علنى و آشكار در روند مشروطه خواهى ايران، با اعلاميه ها و نامه هاى خود به اعتراض عليه مشروطه چيان سكولار دست زد، ولى آنها به نامه هاى مرحوم آخوند اعتنايى نكردند، تا اين كه آن مرجع عالى قدر پس از اولتيماتوم روس، براى دفع حمله ى روس ها و اصلاح امور كشور، همراه برخى از علماى نجف به سوى ايران به راه افتاد؛ اما در ميان راه به طرز مشكوكى رحلت فرمود[17] كه برخى رحلت نابه هنگام و غيرمترقبه ى ايشان را با تصميم آن بزرگوار براى حضور نزديك و فعّال در عرصه ى نهضت مشروطه بى ارتباط نمى دانند.[18]
بنابراين، در يك جمع بندى بايد گفت كه يكى از پيامدهاى تغيير عنوان نهضت از عدالت اسلامى به مشروطه ى دين گريز اين بود كه موجب بروز اختلاف در ديدگاه علما در مشروعيت نظام مشروطه گرديد. برخى با تمسك به پيدايش برخى سخنان ضد دين هم زمان با طرح شعار مشروطه، آن را منافى با اسلام دانسته و برخى ديگر با تكيه بر جنبه ى ضداستبدادى مشروطه و با توجيه دينى كردن از شعارهاى مبهم مشروطه، آن را تأييد كردند. به دنبال بروز نزاع و اختلاف مشرب آقايان، وحدت توده ى مسلمان كشور از بين رفت و در صف جبهه ى حق شكاف پديد آمد، اما در مقابل، صفوف جبهه ى باطل روز به روز متحدتر شد؛ در نتيجه، سلطه ى عناصر سكولار بر كرسى هاى مديريت جامعه افزون تر شد و نيروهاى مذهبى نوميدانه صحنه را به رقيب سپردند و به اين صورت يك انقلاب بزرگ كه به پايش خون ها ريخته شده بود، در مدتى كوتاه به نااهلان سپرده شد.
پی نوشتها:
[1]. ملك زاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج 1 ـ 3، ص 242 - 243.
[2]. ر.ك: شيخ فضل الله نورى، رساله ى تذكرة الغافل و ارشاد الجاهل، به نقل از: غلامحسين زرگرى نژاد، رسائل مشروطيت، ص 179.
[3]. روزنامه ى صور اسرافيل، ش 12، ص 3، ستون اول.
[4]. براى اطلاع از اين ماجرا، ر.ك: ابن هشام، السيرة النبويّه، تحقيق مصطفى سقّا و همكاران، ج 2، ص 109.
[5]. ناظم الاسلام كرمانى، تاريخ بيدارى ايرانيان، ج 4 ـ 5، ص 133.
[6]. ابن هشام، السيرة النبويه، ج 3، ص 347.
[7]. همان، ج 4، ص 152.
[8]. همان، ج 2، ص 115.
[9]. ر.ك: ناظم الاسلام كرمانى، همان، ص 134.
[10]. موسى نجفى، حوزه نجف و فلسفه تجددّ در ايران، ص 93، و براى ملاحظه ى اعلان تهديدآميز مشروطه خواهان تندرو نجف بر عليه سيد يزدى(ره) ر.ك: فصلنامه تاريخ معاصر ايران، سال سوم، ش 11، ص 335.
[11]. هبة الدين شهرستانى، ثورة النجف، فصل دوم، ص 58 - 60، به نقل از: موسى نجفى، حوزه نجف و فلسفه تجدد در ايران، ص 93.
[12]. شيخ فضل الله نورى، رساله ى تذكرة الغافل و ارشاد الجاهل، به نقل از: غلامحسين زرگرى نژاد، رسائل مشروطيت، ص 178.
[13]. ر.ك: ابراهيم صفايى، رهبران مشروطه، ص 199.
[14]. همان، ص 201.
[15]. همان.
[16]. ر.ك: همان، ص 219؛ وى مى نويسد: اين جمله را يوسف صديق از مأموران قديمى و متدين وزارت خارجه شخصاً از طباطبائى شنيده و براى نگارنده نقل كرده بود.
[17]. ر.ك: باقر عاقلى، روزشمار تاريخ ايران، ذيل حوادث سال 1290 شمسى.
[18]. ر.ك: مجيد كفايى، مرگى در نور، ص 278 ـ 294، و موسى نجفى، حوزه نجف و فلسفه تجدد در ايران.
منبع: از عدالت خانه تا مشروطه ى غربى، جواد سليمانى، انتشارات مركز مديريت حوزه علميه قم (1384).